به نام آفریننده عشق
پدر عاشقی بسوزه....
اگر روزی دلت لبریز غم بود گذارت بر مزار کهنه ام بودام بگو این بی نصب در خاک خفته یه روزی عاشق دیوانه ام بود
باران نباش که با التماس به پنجره بکوبی تا نگاهت کنند ابر باش که با التماس نگاهت کنندکه بباری تا آبی عشق پرگشودن زیباست هر لحظه تو را سرودن زیباست منظورم از این ترانه می دانی چیست یعنی که همیشه با تو بودن زیباست ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز خواستم با تو باشم نخواستی ، خواستم مونس و یارت باشم نخواستی خواستم برای همیشه در کنارت باشم نخواستی خواستم هم گام و هم نفس روز های تنهایی ات باشم نخواستی ، خواستم پذیرای نگاه مهربانت باشم نخواستی ، خواستم قلبم را به یادگار تقدیمت کنم باز هم نخواستی نخواستی ، هیچ کدام را نخواستی و نخواستی دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی،لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره،ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره باید فراموشت کنم. چندیست تمرین می کنم . من می تونم ،میشه،آروم تلقین می کنم . کم کم زیادم می رود،این روزگارو،رسم اوست،این جمله راباتلخیش صدبارتضمین می کنم
از خدا پرسیدم چی دوست داری ؟ گفت : سخاوت . دیوانه گفت: حماقت . غم گفت: ملامت . کوه گفت: صلابت . معشوق گفت : نگاهت . فدای تو که گفتی : رفاقت می روم با باد می روم از باد خنجر خورده ی پاییز می روم اما ... یادها کی می رود با بادها از یاد !
هر که دیوانه را دیند او را با دست نشان دهد و هر که عاشق را دیند گوید که او دیوانه است
من دیوانه اون مهر نگاهتم تكیه بردیواركردم خاك بر پشتم نشست دوستی باهركه كردم عاقبت قلبم شكست آن قدر رنجی كه دنیا بردل ما میكند بر دل هركس كند او ترك دنیاكند
به یاد آرزوهایم سکوتی می کنم بالاتر از فریاد عاشقی چیست که من معنایش کنم در کلامی زیبا , بیانش کنم عاشق آن است , در اولین نگاه مرا گرفتارش کند عاشق آن است , عشق مرا سالها در قلبش نگهداری کند .
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
اگر غصه بارید از ماه و سال....به یاد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا.....دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهایم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نیست.... گرشتم ولی غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی......من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست.....در این عرصه مردی جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است.....ولی با توام پس صبورم هنوز
پس خوشابحاله دیوانه که همیشه عاشق است
من دیوانه اون ساز صداتم
من عاشقمو
تو ز عشق من بی خبری
من پر از سکوتم و تو با یک نفری
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.
باران شروع شد. قطراتی از باران روی دست پسر جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب باران روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟!
مرد مسن در پاسخ گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند ...
Power By:
LoxBlog.Com |